محل تبلیغات شما

???? نام کتاب: از فرار تا عشق

 

???? نویسنده: زهرا.ا

 

???? ژانر: #رمان_ایرانی #عاشقانه  #طنز

 

???? خلاصه: ندارد

 

???? ابتدای رمان:

_بهنااااااااااز 

_هااااااااان 

_یه کاسه تخمه بیار 

_نوکر بابات سیاه بود 

_خب تو هم سیاهی

غرق فیلم بودم که یهو یه چیزی خورد تو سرم چنان جیغی زدم که خودم ترسیدم

_تا تو باشی به من نگی سیاه

_آخه الاغ مگه تو سیاهی

سیب قرمزی برداشت گازی زد و گفت:

_خب همون منکه سیاه نیستم

حرصی نکاش کردم نیششو تا بناگوش باز کرد و نگاهشو دوخت به تی وی باز نگاهی به صورت بانمکش کردم پوست صورتش سفید بود برعکس من که گندمی بودم چشمایی درشتو کشیده داشت وعسلی رنگ مثل من با این تفاوت که رنگ چشمای من سیاه خالص بود بینی ایی شکل بینی من داشت کوچولو و بامزه لبایی کوچک داشت اما برعکس من که قلوه ایی نبود هر دو ته چهره ی صورت مامان ماهرخ رو داشتیم

_آرشیییییییییین

رنگم پرید از داد مامان! با ترس جوری از صندلی بلند شدم که افتاد روی زمین بهناز اخمش رو تو هم کرد و گفت:

_باز چ گندی زدی؟

عصبی بهش توپیدم:

_خفه

با اخمای درهم و بی حوصله از پله ها پایین اومدم اگه شرایط عادی بود


کتابز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها